loading...
.....شرحی دیگر...
سید متین عظیمی بازدید : 17 دوشنبه 1392/05/07 نظرات (0)

مرغ آهنگ جدایی ساز کرد
ناگهان از سفره ها پرواز کرد
ران و بال سینه اش یادش بخیر
ژامبون و سوپ و کباب وشنسلش یادش بخیر
ای فدای قددایت باز گرد
ای دل و جانم فدایت بازگرد
تازگی از دیگران دل می بری
هرکه بامش بیش با او می پری
در نبود هیکل زیبای تو
دلخوشم با سنگدان و پای تو
تخم خود را لااقل از ما نگیر
تا که با خاگینه اش گردیم سیر.


 

سید متین عظیمی بازدید : 27 دوشنبه 1392/05/07 نظرات (0)

يارو نشسته بوده پشت بنز آخرين سيستم، داشت صد و هشتاد تا تو اتوبان ميرفته، يهو ميبينه يك موتور گازي ازش جلو زد! 

خيلي شاكي ميشه، پا رو ميگذاره رو گاز، با سرعت دويست از بغل موتوره رد ميشه. يك مدت واسه خودش خوش و خرم ميره، يهو ميبينه متور گازيه غيييييژ ازش جلو زد!

 

ديگه پاك قاط ميزنه، پا رو تا ته ميگذاره رو گاز، با دويست و چهل تا از موتوره جلو ميزنه. همينجور داشته با آخرين سرعت ميرفته، يهو ميبينه، موتور گازيه مثل تير از بغلش رد شد!!

طرف كم مياره، راهنما ميزنه كنار به موتوريه هم علامت ميده بزنه كنار.
خلاصه دوتايي واميستن كنار اتوبان، يارو پياده ميشه، ميره جلو موتوريه، ميگه: من مخلصتم، فقط بگو چطور با اين موتور گازي كل مارو خوابوندي؟!

موتوريه با رنگ پريده، نفس زنان ميگه: والله ... داداش.... خدا پدرت رو بيامرزه واستادي... آخه ... كش شلوارم گير كرده به آينه بغلت! 

 

سید متین عظیمی بازدید : 18 دوشنبه 1392/05/07 نظرات (0)

بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
ما را به منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که ما را که می‌کشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست
او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست
فرصت شمر طریقه رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست
نگرفت در تو گریه حافظ، به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست

سید متین عظیمی بازدید : 20 دوشنبه 1392/05/07 نظرات (0)

پسري نابينا به دليل مشكلات زندگي گدايي مي كرد . كنار خيابان نشسته بود وكلاهي جلوي پاهاي خود گذاشته بود. همراهش يك تخته سياه بود كه روي آن نوشته شده بود : نابينا هستم ، كمكم كنيد.
يك روز گذشت اما فقط چند سكه در كلاه پسرك انداخته شد. پسرك بااين سكه ها يك نان براي خودش خريد وروز دوم همچنان در كنار خيابان نشست.


يك استاد دانشگاه از كنارش گذشت با همدردي در كلاه پسرك پولي انداخت .وقتي نگاهش به جمله ي روي تخته سياه افتاد ،چند دقيقه با خود فكر كرد وجمله ي قبلي را پاك كرد وكلمات ديگري نوشت.

بعد از آن پسر نابينا متوجه شد كه مردم بيشتر به او كمك مي كنند ، روز سوم باشنيدن صداي پاي استاد دانشگاه او را شناخت از اوپرسيد :آقا مي دانم شما كيستيد ، شما ديروز به من كمك كرديد از شما تشكر مي كنم اگر ممكن است بگوييد روي تخته سياه من چه نوشتيد ؟ 
استاد خنديد و گفت تغيير كوچكي روي تخته سياه دادم ونوشتم « امروز روز زيبايي است، اما من نمي توانم آن را ببينم ».


 

درباره ما
Profile Pic
باسلام و خوش آمد به وبسایت ما امیدواریم در سایت ما لحظاتی خوب را داشته باشید این سایت شرحی دیگر میباشد یعنی هر مطلبی در این وب قرار دارد با سپاس مدیریت سایت سید متین عظیمی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    سایت ما را چگونه میبینید؟
    شما طرف دار کدام یک از تیم های زیر میباشید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 12
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 33
  • بازدید سال : 308
  • بازدید کلی : 1,328