با سلام خوش آمدید مطالب این وبسایت تقریبا همیشه به روز است
نظـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر یادتووووووووون نــــــــــــــــــــــــره هــا
لطفا برای دیدن به ادامه مطلب بروید با سپاس
لطفا برای دیدن به ادامه مطلب بروید با سپاس
مرغ آهنگ جدایی ساز کرد
ناگهان از سفره ها پرواز کرد
ران و بال سینه اش یادش بخیر
ژامبون و سوپ و کباب وشنسلش یادش بخیر
ای فدای قددایت باز گرد
ای دل و جانم فدایت بازگرد
تازگی از دیگران دل می بری
هرکه بامش بیش با او می پری
در نبود هیکل زیبای تو
دلخوشم با سنگدان و پای تو
تخم خود را لااقل از ما نگیر
تا که با خاگینه اش گردیم سیر.
يارو نشسته بوده پشت بنز آخرين سيستم، داشت صد و هشتاد تا تو اتوبان ميرفته، يهو ميبينه يك موتور گازي ازش جلو زد!
خيلي شاكي ميشه، پا رو ميگذاره رو گاز، با سرعت دويست از بغل موتوره رد ميشه. يك مدت واسه خودش خوش و خرم ميره، يهو ميبينه متور گازيه غيييييژ ازش جلو زد!
ديگه پاك قاط ميزنه، پا رو تا ته ميگذاره رو گاز، با دويست و چهل تا از موتوره جلو ميزنه. همينجور داشته با آخرين سرعت ميرفته، يهو ميبينه، موتور گازيه مثل تير از بغلش رد شد!!
طرف كم مياره، راهنما ميزنه كنار به موتوريه هم علامت ميده بزنه كنار.
خلاصه دوتايي واميستن كنار اتوبان، يارو پياده ميشه، ميره جلو موتوريه، ميگه: من مخلصتم، فقط بگو چطور با اين موتور گازي كل مارو خوابوندي؟!
موتوريه با رنگ پريده، نفس زنان ميگه: والله ... داداش.... خدا پدرت رو بيامرزه واستادي... آخه ... كش شلوارم گير كرده به آينه بغلت!
بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
ما را به منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که ما را که میکشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست
او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست
فرصت شمر طریقه رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست
نگرفت در تو گریه حافظ، به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست
پسري نابينا به دليل مشكلات زندگي گدايي مي كرد . كنار خيابان نشسته بود وكلاهي جلوي پاهاي خود گذاشته بود. همراهش يك تخته سياه بود كه روي آن نوشته شده بود : نابينا هستم ، كمكم كنيد.
يك روز گذشت اما فقط چند سكه در كلاه پسرك انداخته شد. پسرك بااين سكه ها يك نان براي خودش خريد وروز دوم همچنان در كنار خيابان نشست.
يك استاد دانشگاه از كنارش گذشت با همدردي در كلاه پسرك پولي انداخت .وقتي نگاهش به جمله ي روي تخته سياه افتاد ،چند دقيقه با خود فكر كرد وجمله ي قبلي را پاك كرد وكلمات ديگري نوشت.
بعد از آن پسر نابينا متوجه شد كه مردم بيشتر به او كمك مي كنند ، روز سوم باشنيدن صداي پاي استاد دانشگاه او را شناخت از اوپرسيد :آقا مي دانم شما كيستيد ، شما ديروز به من كمك كرديد از شما تشكر مي كنم اگر ممكن است بگوييد روي تخته سياه من چه نوشتيد ؟
استاد خنديد و گفت تغيير كوچكي روي تخته سياه دادم ونوشتم « امروز روز زيبايي است، اما من نمي توانم آن را ببينم ».
امروز شعری طنز و جالب
غاز محمد رضا عالی پیام ملقب به (هالو) گذاشته ام
لطفا برای خواندن آن به ادامه مطلب بروید
با سپاس
سید متین عظیمی
باسلام و خوش آمد به وبسایت ما امیدواریم در سایت ما لحظاتی خوب را داشته باشید این سایت شرحی دیگر میباشد یعنی هر مطلبی در این وب قرار دارد با سپاس مدیریت سایت سید متین عظیمی